include("pappie.php") ?>
Blossom Goodchild, May 19, 2013
بلاسم گود چایلد-29 اردیبهشت 1392 صبح بخیر، امیدوارم همه چیز در جهان شما رو براه باشد. همچنین سلام به شما. (اینجا) هیچ چیز نمی تواند خوب نباشد... زیرا در فضایی که ما در آن اقامت داریم ... همه چیز خوب است ... برای همه. بلاسم از انرژی تو متوجه شدم که سوالهایزیادی برای پرسش داری و احساس می کنی که مطمئن نیستی این سوالهای بزرگ را بپرسی یا نه. این طور نیست؟ بله... درسته. من با خودم صحبت می کردم و فهمیدم که صرفا می توانم به تو و آنچه که ارائه می دهی اعتماد کنم، آیا فقط اینها و آنچیزی را که حس می کنی برای فاش ساختن مفیداست، حقیقت می باشد. مطلبی هست که ما آرزومندیم همه شما به آن عمل کنید. زیرا آگاهی شما به این صورت است که بهترین چیز ... آن چیزی است که در سر انگشتان شما است (برای شما ملموس است).همه آنچه که نیاز است، این است که شما خود را باور کنید. ایمان به آنچه که هستید و آنچه که می دانید. خردمندانه آن است که خود را از یک (سطح) آگاهی عمیقتر بدانید.زیرا شما فقط سطوح را لمس می کنید (به چیزهای سطحی نظر دارید). ولی همه ما خیلی سخت تلاش می کنیم که خود را بشناسیم. میدانیم که چیزهای بسیار زیادی در رابطه با ما وجود دارد... اما در هیات انسانی و در سطح ذهن نمیتوانیم به آنها دستیابیم. با این حال بسیار به آن نزدیکتر شده اید. هرچه بیشتر به این شناخت نائل شوید که چه کسی هستید، شناخت نیز برایتان آسانتر خواهد شد. لازم به ذکر است که لزومی همندارد خیلی به خودتان فشار بیاورید! اجازه دهید "همانی باشید که هستید"... صرفا با "خود بودن" و اجازه به ترک همه این سردرگمی ها و نواقص موجود در الگوهای فکری...عشق بهشتی... که خود شما هستید... می تواند از وجودتان جاری شود. بگذارید عشق همچون جویبار کلام، از درونتان جاری شود. تصور کنید که جریان نور/ حیات از وجودتان جاریست ... و تصور کنید که آن از شما سرچشمه می گیرد... در هر جاییکه هستید... و به هر کسی که با او در تماسید. اگر اجازه دهید که این برای شما یک روند عادی شود... مانند نفس کشیدن... آنگاه در درون خویش، تفاوت را احساس خواهید نمود...همچنین تفاوتهای بسیار دیگر. متشکرم. خب... اگر اشکالی نداشته باشد پرسش دیگری را از اعضای تیم مترجیمن مطرح کنم؟ موجب خرسندی است، زیرا درسی نیز برای تو بلاسم خواهد بود که هم به ما اعتماد کنی و هم به خودت ایمان بیاوری. خدمت به این تیمی که از آن صحبت می کنی، مناسبترین کاراست... خیلی ها از فعالیت هایی که آنها در "پشت صحنه" انجام می دهند و از وقتی که علی رغم زندگی پرمشغله شان اختصاص داده اند، بی خبرند. با این حال، از طرف ما که اینجاهستیم... و دیگران، از اقلیمهای دیگر... آرزومندیم که آنها بدانند که ما در هر گام از این راه، با آنها هستیم. اهمیت کار آنها کمتر از پیامهای ما نیست، چرا که آنها با ترجمه های خودموجب می گردند آنهایی که به زبانهای دیگر صحبت می کنند نیز، از دانشی که ما ارائه می دهیم، آگاه شوند... بخاطر این کارشان... ما بسیار سپاسگزار آنها هستیم. خب... سوالی را که برای امروز انتخاب کرده ام... با توجه به نوشته های زیادی که بدستم رسیده، بر می گردد به ریشه وجودی ما. واقعا توضیح شما در رابطه با نحوه آفرینش ماانسانها چیست؟ در ابتدا باید بگویم که همه شما این را از قبل می دانید. اصل شما از انرژی عشق نشات گرفته است. همه چیز از آن متولد و خلق شده است. مدتهای بسیار بسیار دور، پیش ازآنکه نژاد انسانی مطرح باشد، شما "زنده" بوده اید... زیرا عشق، زنده است! شما دوره های زندگی بسیاری داشته اید... یا شاید بتوان گفت "تجربه های" بسیاری بر رویسیارات مختلف داشته اید و خود را با فرمهای مختلف بسیاری متجلی ساخته اید (اشاره به تناسخات مداوم روح بر روی سیارات مختلف). یعنی می خواهید بگویید هر انسانی که تا بحال به این دنیا آمده، همیشه از قبل همین "اطراف" بوده است؟ خیر، مطلبی هست که شما آنرا بعنوان روح "قدیمی" و "جدید" می شناسید. بخاطر داشته باشید که همه چیز، آفرینش است... آنچنانکه تبدیل انرژی هر اتم به یک چیز جدید، میتواند دگرگونی عظیمی ایجاد نماید. خب پس... باز می گردیم به آفرینشمان بعنوان یک انسان. مبحث پیچیده ای است و بعید میدانیم که طی این جلسه بتوان به طور کامل به آن پرداخت، پس حواس خود را جمع کن بلاسم تا بتوانی آنچه را که می گوییم متوجه شده و کاملاتفهیم شوی. من حداکثر توجه را خواهم نمود. ما هم همینطور. از دید ما... تصمیم بر آن شد که با ایجاد زندگی بر روی زمین، یک بازی جدید آغاز گردد. ما از این لغت (بازی) استفاده می کنیم... گرچه ممکن است این گفته موجبدلخوری بعضی ها شود. جهان شما نه یک شبه... بلکه در هفت روز خلق شد. زیرا فرصت کم بود. شما می پنداشتید... که آن نیازمند آماده سازی و فرصت بیشتری باشد. پیش از آنشما به فرم و گونه متفاوتی بودید... بعد در طول زمان آفریده شدید. به شما آزادی اراده عطا شد تا هرآنچه که می خواهید انجام دهید. پس آیا در سیارات دیگر آزادی اراده وجود ندارد؟ بصورت انفرادی، خیر. اراده بصورت آگاهی وجود دارد... ترکیبی از مجموعه تفکرات آفرینشی. بنابراین... در برخی از سیارات هنگامی که الگوهای فکری با هم یکی باشند...دیگر با الگوهای فردی منافاتی نخواهند داشت. ما موضوعاتی را انتخاب میکنیم که بتوانیم به بسیاری از بخشهای آن بشکل جداگانه بپردازیم. هدف "اصلی" از (خلقت) انسان این بود که بتواند خود را بصورت یک عشق "فردی" متجلی سازد. قبل از گونه بشر، چنین چیزی در معرض آزمایش قرار نگرفته بود. قطعا هیچ"آگاهی" نسبت به آنچه که حاصل می شد وجود نداشت... با این حال این تجربه بزرگی بود که تا این لحظه از زمان نیز ادامه دارد. با این اوصاف... چه کسی ما را آفریده؟ پیچیدگی های بسیاری وجود داشت. اوضاع آنگونه که نورهای برتر متصور بودند، نبود و بوم!... آن نورها شما بودید! وقتی پیچیدگیهای کارهای صورت گرفته،در رابطه بهتمامی سطوح نوع بشر را در نظر بگیرید، بخوبی می توان تصور نمود که قریب به اتفاق بر سر این موضوع (آفرینش بشر) اتفاق نظر داشتند. شما پروژه جدید عظیمی را در دست داشتید. باهیجانات بسیار، همراه با همه پیچیدگی هایش مواجه شدید و عشق فراوان از سوی "ناظرین" به سویتان گسیل شد. پیش از آنکه این "طرح" بتواند به مرحله "درخواست" برسد... فرایندی وجود داشت که چگونگی عملکرد "فکر" را در حین کار بررسی می کرد. این فرایند بی نظیر و به شدتپیچیده بود. زیرا "عملکرد داخلی" بسیاری از گونه های دیگر، به هیچ وجه مانند این (گونه) چند اتصاله نبود (اشاره به پیچیدگی نوع بشر نسبت به گونه های دیگر). سایرگونه ها، ساختار به مراتب ساده تری دارند. گروه های بسیاری، انجام این امور را به صورت جداگانه در دست گرفته و سپس آنها را با هم ادغام نموده و به خلقت انسان افزودند. لازم بذکر است اکنون که به این نقطه رسیده اید، ساختار شما بیش از حد پیچیده شده است. در عین حال باید بگوییم که ساختار شما آزمون و خطاهای بسیاری را پشت سرگذاشته است. در نهایت... شور و هیجان بسیاری در رابطه با شما وجود داشت. هدف (از خلقت انسان) این بود که مشاهده شود چگونه تجلی یک عشق فردی، به تنهایی می تواند تمامی جلوه هایعشق را شامل گردد. ارائه اختیار به ذهن و همچنین مقابله با آنچه که از درون ذهن سربلند می کند (امیال نفس) نیز از جمله اهداف ما بود... و هنوز هم هست... ضمن آنکه بلاسم، درگفتگوهای قبلی خود به تو گفته بودیم که... در واقع این یک آزمایش بود... و ما و شما بگونه ای وحشتناک راه را خطا پیموده ایم. آیا واقعا منظورتان این است؟ از آنجاییکه می گویید هر چیزی علتی دارد، وقتی که گفتید بطور وحشتناکی راه به خطا رفته است... آیا علت این انحراف نیز مشخص است؟مطمئنا باید گونه هایی بر روی سیارات دیگر بوده باشند که به این ترتیب ازبین رفته اند. در آغاز گفتید ما به این منظور آفریده شدیم که عشق را متجلی سازیم... این تمام آنچیزی است که ما از بودن خود فهمیدیم... و بعد اینکه با ارتقا دادن خود... همه چیز تغییر میکند... زیرا شما خبر ندارید که احتیاجات ما به چه راحتی به سمت حرص و طمع، حسادت،نفرت و غیره... گرایش پیدا می کند. همانطور که به استحضار رساندیم... در ابتدا خیلی جای نگرانی نبود ... ما فکر می کردیم که همه چیز به سرعت "روبراه" می شود. شاید برایتان جالب باشد که بدانید تا بحالچند مرتبه آگاهانه اجازه دادیم که کل آزمایش، خود را منفجر(منهدم) کرده و به آخر خط برسد. زیرا آن بر همه چیز تاثیر می گذاشت... نه فقط بر سیاره شما.. با این همه... تا حدبسیار زیادی بر انرژی زمین تاثیرگذار بوده و هست. لطفا سعی کنید بفهمید... همه چیز انرژی است... همه چیز از یک انرژی واحد نشات گرفته است... گوی عشق (سرچشمه عشق). حتی اگر درد خفیفی در نوک انگشت پای خود داشته باشید. می دانیم که پرسشگران علاقه مندند در مورد ریشه های آتلانتیس بدانند. بنابراین لازم به ذکر است که آن بنوعی یک نمونه بود... بعنوان شروع... این آزمایش عملکرد بسیارخوبی نیز داشت. همچنین باید بگوییم که... همزمان، آزمایشات دیگری نیز در نقاط دیگر سیاره شما در حال انجام بود... میتوان گفت قبایلی کوچک... همرا با دستور کارهایمشابه... در رابطه با عشق... با این حال تصمیم بر آن شد که مجال دیگری به مخلوقات سطوح مختلف داده شود تا مشاهده شود که آنها (در آزمایش) چگونه جواب می دهند. پس این ممکناست به درک شما کمک کند که در خصوص آفرینش شما، نمی توان فقط به یک پاسخ بسنده کرد... چرا که همزمان مخلوقات دیگری نیز به طرق مختلف همین مسیر را می پیمودند. همانگونه که بسیاری از شما مطلع شده اید... سقوط آتلانتیس بدست خود روحهایی صورت گرفت که در آنجا ساکن بودند. این بخشی از معامله بود... هیچ مداخله ای در آن صورتنگرفت و این کار "بدست خودشان" انجام پذیرفت. می توانم بین کلامتان سوالی بپر ما در آغاز آفرینش می دانستیم که برای حیات نیاز به انرژی عشق است. مانند اسباب بازی که برای حرکت نیازمند باطری است. این از همه قسمتها، مهیج تر بود. پس شما چگونه توانستید انرژی عشق را در بین روحهای مجزا، تفکیک کنید؟ کار ساده ای بود. با استفاده از فکر. گوی عشق (سرچشمه عشق)، عشق به معنای واقعی کلمه است... نه چیز دیگر... بنابراین تفکیک آن به بخشهای مجزا برای مصارفمختلف، دشوار نبود. (البته) چگونگی آن امر پیچیده ای بود... اما ما از جایی آمده ایم که می دانیم هر فکری می تواند به عرصه ظهور برسد. هرگاه فکر، اراده بر پیدایش چیزینماید، "میل" بر آن می شود که آن چیز حادث شود. (مترجم: مقصود آن است که با اندیشیدن بر روی موضوعی یا چیزی، آن چیز پدید خواهد آمد). تلاش برای توضیح هر قسمت به شما، مسئله بسیار بغرنجی است... برای هر مرحله جدیدی که نوبت آن میرسد... خلاصه آنکه... اینطور نبود که ما تکه ایی عشق از گوی عشق راکنده و آنرا در درون جسم بشر به آن شکلی که شما شناخته اید، کار گذاشته باشیم. فرایند های بسیار بسیار بسیار زیادی برای فردی نمودن آن به این فرمی که اکنونهستید، صورت گرفته است. این قضیه می تواند به درک شما در خصوص ارتباط شخص با یک فرد یا اشخاص دیگر کمک کند... ممکن فردی نسبت به کسی بیش از دیگران احساس تعلق خاطر داشته باشد.علت آن میتواند این باشد که هردوی آنها از یک قطعه (عشق) آفریده شده باشند. عبارت قطعه غلط به نظر می رسد... با این حال منظور شما را فهمیدم. ابر سفید آنرا به گلبرگهای مشابه از یک گل سرخ تشبیح نموده است... متاسفم. اما او برای این بیان بهتر،جایزه میدهد! "او" در صورتی جایزه میدهد که فقط همین یک مورد باشد... اما اوه، این همه چیز! این روح متعلق به همه است. ضمن آنکه این روح بسیار بیشتر از تو بلاسم ... یا هر کس دیگرشناخته شده تر است. من عاشق او هستم، همین و بس! حالا... برگردیم به درس! نابودی آتلانتیس بدست خود انسانها صورت گرفت. بین روحها، جدایی وجود داشت. شاید بتوان گفت هم بدست آنهایی که آگاه بودند و هم و آنهاییکه آگاه نبودند. با این حال ماقادر به دخالت نبودیم... با اندوه بسیار، ما آن آزمایش را همانطور که بود پذیرفتیم... و از آن بسیار پند گرفتیم. کسی را یارای ایستادن در برابر عشق نیست... انتظار بر آن بود که این داستان پایان خوشی داشته باشد. ما در این خصوص بطور مفصل توضیح داده ایم که برخی توانستندازاین قضیه جان سالم بدر برده و کشتی عشق را به ساحل اطمینان برسانند... آنهای دیگر نیز احتمالا با اتخاذ کالبد مخصوص به خود... در نقطه ای دیگری از این سیاره به زندگیپرداختند. به این ترتیب فصلی نو آغاز شد، این دفتر را پایانی نیست. مایلیم به شما بگوییم که... پس از سلسله ریدادهای نابودی که به نوبت در سیاره شما روی داد... توسط آنهاییکه عاشق شما هستند... قوانین جدیدی در رابطه باخلقت شما در عشق وضع شد... که برای تحقق تغییرات الزامی بود. ما بر شما حکومت نمی کنیم... شما عروسکهای خیمه شب بازی ما نیستید. ما مراقب شما هستیم... زیرا شما از ما و یکی از خود ما هستید. شما اکنون در برجسته ترین زمان زندگی خود قرار دارید. ما نظاره گر شما هستیم... همانطور که شما به تماشای ما نشسته اید. این چیزی که رخ داد... این رویدادی که راجع به آن سخن می گوییم... در واقع تغییر زندگی است...تغییر جهان است... تغییر عالم است... تغییر هر چیزی است. زیرا همگام با آغاز این بزرگترین تغییر همگانی... عشق بر همه چیز تاثیر خواهد گذاشت... و به هیچ وجهاستثنا نیز بر نمی دارد. این دوره جدیدی است... بهتر از همه دوره ها. همه آن (دورانها)... صرفا یک آزمایش بود که شما با کمال میل حاضر به شرکت در آن شدید... با همه فراز و نشیب های آن. هنگامی که یک آزمایش به مرحله اجرا در می آید... هرگز کسینمی تواند از نتایج آن اطمینان داشته باشد... تا وقتی که به آزمون و امتحان گذاشته شود. خب من فکر می کنم که ما، هم آزمون و هم امتحان را پشت سر گذاشته ایم!!! نقشه ها مدتها پیش تکمیل شده اند... زیرا آنچه که از کل این امور آموخته و فراگرفته شد... همه ما را به جایی رسانده است که اکنون خود را در آن میابیم. مدتها پیش تصمیم برآن شد که "داستان شما" "آغازی خوش" و نیز "پایان خوشی" داشته باشد... گرچه، این فقط یک بیان است... وگرنه پایانی در کار نیست. این یک اصل مسلم است... شما آزمونها و سختی های خود را پشت سر گذاشته اید... بیش از هر زمان دیگری که از شما درخواست شده بود، خدمت کرده اید... شما نمی توانید... و نخواهید توانست... در ازاء تلاشهایی که برای شاهکار زندگی کرده اید، بی پاداش بمانید. اکنون زمان عظمت شما فرا رسیده است. فقط بایستید و ببینید. خب، من مطمئنم پرسشهای زیادی در خصوص این گفتگو پیش آمده است. اما میدانم که نمی توان به همه آنها در یک جلسه پرداخت. از آنجاییکه می دانم آماده رفتن هستید، کمی عجله میکنم. در یکی از گفتگوهای قبلی به این نکته اشاره نمودید که گردنهای ما در حال دراز شدن است. چرا؟... آیا ما در حال تبدیل شدن به زرافه هستیم؟ آن به قصد هدایت نور است. چرا برای این کار به گردن درازتری نیاز است؟... قلب بزرگتر بهتر عمل نمی کند؟ خیر. مطمئنا با این جواب کوتاه ما را ترک نخواهید کرد، درسته؟ کمی توضیح بیشتر، موجب خرسندی بسیاری از ما گردن کوتاهان خواهد شد. آیا بسیاری از شما درد گردن را تجربه نکرده اید؟ قطعا!... بعلاوه، آن چیز مخفی نیست... ضمن آنکه گاهی بیش از اندازه خود را نشان میدهد... (حداقل) یکبار همه به آن مبتلا شدهاند. وقتی شما یک حامی دراز برای سرتان داشته باشید که به الباقی بدنتان متصل است، آنرا برای بسیاری از حالتها مفیدتر خواهید یافت... زیرا به شما قابلیت انحنایبیشتری خواهد داد. از این گفتگو بسیار لذت بردیم. ما به آنچه که بر می گزینیم تا برای استفاده دیگران "ارائه" دهیم، ایمان داریم... میتوانند آنرا پس بزنند یا اینکه در خود هضم کنند (بپذیرند یا نپذیرند)... بسته به تفکر یا جایگاه فردی دارد که این عبارات را می خواند. ما نیز همچون برادرمان ابر سفید، همواره اظهار داشته ایم ... اگر آنچه که می گوییم در شما طنین انداز نمیشود... به تحقیق در مورد آن بپردازید... زیرا آنحقیقتی است که فقط به شما مربوط می شود! در خصوص بسیاری از جنبه های خود حقیقی... مغز و کامپیوتر من در حال انفجار است!! با این حال نمی دانید که من چه شهامتی دارم پیدا میکنم. وای... امروز بیش از وقت معمول زمانسپری شده... دیگر کافیست. بسیار متشکرم دوستان من. همه ما واقعا سپاسگزاریم. امروز شما را در میان عشق ترک کرده و از کسانی که این عباراتی را که این بانو بر روی کاغذ می آورد می خوانند خواهش می کنیم... بدانند که آنها نیز به ما وصل هستند. خدانگهدار.... تا دفعه بعد...با سپاس و تشکر بسیار! مترجم: سعید لطفا نظرات و پیشنهادات خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید include("voetnoot.php") ?> |