include("pappie.php") ?>
Blossom Goodchild, July 4, 2013
بلاسم گود چایلد- 13 تیر 1392 خب... ما اینجاییم با تلاش از نوع شماره 4. می دانم که همیشه این دور و برها هستید... آیا الان هم برای گفتگو با من حضور دارید؟پاسخ ما نیز بله است. اوه خوبه. درباره وقت... چه توجیحی راجع به خودتان دارید که بگویید؟!(کنایه به تاخیر نسبتا طولانی در برقراری ارتباط نسبت به جلسه گذشته)ما در انرژی شما، شوخ طبعی می بینیم و قدردان پشتکار شما هم هستیم. ما در جلسات قبلی متوجه شدیم که اضافه ایم و باید گفت، بدون ما شما خودتان در "گفتگو" فوق العاده اید. خردی را که ما برایتان به ارمغان می آوریم... آنچنان که احساس کرده اید، موارد خاصی را شامل می شود که گاهی بنظر می رسد متعجبید که این همه برای چیست و ما را به کدامین سو هدایت می کند. راجع به من اشتباه نکنید... خرد شما تغییر عظیمی در زندگی من ایجاد نموده است... همینطور (خرد) همدم من، ابر سفید... فقط اینکه گاهی... احساس می کنم در برزخ گیر کرده ام و پرسشی به این مضمون که آیا بالاخره تا وقتی که من روی این سیاره هستم، واقعه ای رخ خواهد داد یا نه.ما به اندیشه های شما گوش می سپاریم... آه، عزیزم!ما کاملا می پذیریم که آنجایی که شما حضور دارید، نیستیم... و تجربه ای از حضور در آن فرکانسهای ارتعاشی پایینتر که بر اساس روز به روز (گذشت تدریجی ایام) می باشد، نداریم. ما تقاضاهای زیادی از شما می شنویم، اما تا وقتی که هدف، ایجاد تغییر نباشد قادر به "تغییر تاریخ" نیستیم. این را فهمیدم... و می دانم که احتمالا رفتارم کمی خودخواهانه و بچه گانه است... اما یاداشتهای بسیار، حاوی پرسشهای مختلف و گوناگون بدستم می رسد که لازم است از شما بپرسم... آیا جدا می خواهید بگونه ای مطلوب پاسخ آنها را بدهید.پس در واقع شما می گویید توضیحات ما کافی نیست؟ یک جورایی!... من عاشق گفته های شما هستم و همچنین عاشق گفتگوی با شما!... ما هر کاری که از دستمان بربیاید برای پشت سر گذاشتن ارتعاشات (پایینترمان) انجام می دهیم... اما... وقتی که ... به آسمان شب نگاه می کنیم.... قلبهایمان چیزهای بیشتری میطلبد.ولی این را نمی گویید که هنگامی که به ستاره ها نظر می افکنید، آگاهی قلبهایتان این اجازه را به شما می دهد که "بیشتر" بطلبید. در واقع آن کمک می کند تا خودحقیقی ام رابشناسم ...احساسی که در هنگام جستجو در آن هیبت شبانه دارم، قابل انکار نیست. ضمن آنکه خیلی وقتها می گویم، "یالا... خودتو به من نشون بده".و نگرانید از این که احتمالا مابقی روزهایتان نیز با همان احساس سپری خواهد شد؟ بله... گاهی اوقات انتظار بسیار طولانی می شود.ایمان ما با شما آشناست .احساس ما با شما آشناست . با این حال چقدر خوب می شد که گاهگداری یک گردهمایی کوچکی داشته باشیم... به قصد پیشبرد ما... برای متقاعد کردن ما که واقعا در مسیر درست گام بر می داریم یا نه.ما لبخند می زنیم، بلاسم. زیرا تو در قلب خود به آن آگاهی داری، این طور نیست؟ بله، دارم. اما بنظر میرسد شما از این موضوع اجتناب می ورزید! مطمئنا شما با فراستی که دارید... می توانید به طریقی ما زمینیها را بر سر شوق بیاورید. با یک چیز ملموس؟قطعا می توانیم. اما شما باید دلیل این را بفهمید که چرا... هنوز... ما آن "نمایش بزرگ" را که همه شما خواهان آن هستید، انجام نداده ایم.بسیاری از شما ما را میشناسید. خیلی از شما بیدار شده اید و می دانید که حتی بی آنکه بخواهید، ما باز هم همراهتان هستیم. حتی اگر روزها را در تردید انسانی خود بسر برید.اما خیلی ها هنوز هم بیدار نشده اند و ما (با آشکار نمودن خود) آنها را دچار ترس و اضطراب می نماییم، و این چیزی نیست که ما برای استقبال از خود، آرزوی آنرا داشته باشیم. اما منظور من دقیقا همین است.دانستن آنچه که شمامی دانید ... بالاخره باید یک راهی باشد که دیگران بدانند شما در صلح می آیید!پیشنهاد شما چیست؟ اوه لطف دارید...من نمیدونم... بالای قسمت گنبدی بشقاب پرنده های خودتا ن بایستید و از آنجا یک چندتایی تلنگر به ما بزنید (شوخی). بالاخره باید یک راهی باشد که شما بتوانیدعشق خود را به ما نشان دهید. مطمئنا شما می توانید از سفینه های خود،عشق خود را جاری کنید بگونه ای که مردمبدانند شما برای دوستی اینجا هستید.بلاسم عزیز... حتی اگر فکر می کنید که این کار جواب می دهد ... (باید بگوییم) که اینطور نیست. چرا؟زیرا آنهایی که امروز در ترس باقی مانده اند... ما را هنوز هم یک تهدید تلقی می کنند. اگر این را درست فرض کنیم... آنگاه چند سال دیگر طول می کشد تا همه از این ترس خلاص شوند؟این چیزی است که ما داریم روی آن کار می کنیم. خب، در کتابهای من... بطور کلی از نگاه مردم ... بالاخره یک روزی، تماس ما برقرار می شود. خیلی ها هنوز در خواب عمیق بسر می برند. بله... بسیاری بیدار شده اند... اما در کل... مطلوب بنظر نمی رسد. من امروز کاملا سرحالم، پس لطفا من را به اشتباه نیاندازید... ابتدا فکر و تعمق بکنید و بعد سخن بگویید. بعضی ها احساس می کنند شما باید این کار را بکنید. (به این ترتیب) تعدادی بیدار می شوند و تعدادی نیز فرار می کنند... اما مطمئنا این اتفاق باید در برخی نقاط بیافتد... اگر ما بخواهیم تا زمانی که ترس، این سیاره را ترک کند منتظر بمانیم... آنوقت... اگر من جای شما بودم به یک تعطیلات بلند مدت می رفتم.بلاسم عزیزم… آنچه که ما می گوییم، برخاسته از عشق است، زیرا ما خود از آن جنسیم. بارها به شما گفته ایم که سرانجام، روزی همه شما درکی از آن عظیم ترین تصویر خواهید داشت؟ بیش از حد!این است حقیقت ما. ما نمی توانیم و نمی خواهیم آنرا به امید کاذب مبدل سازیم. پس آیا واقعا جدی گفتید که منتظر می مانید تا همه ترسها ترک شوند... خود را نشان نمی دهید؟خیر. نمی گوییم به هیچ وجه. آنچه می خواهیم بگوییم این است، تا وقتی که زمانش برای جهان شما فرا برسد که به حقیقت و شواهد وجود ما پی ببرید... آنگاه می توانید با خیال راحت مطمئن باشید که همه حالات واکنشی احتمالی، منظور خواهد شد. می دانم که شما همواره در قلب خود، بهترین مصلحت را برای ما می خواهید. من متبرک هستم که با شما گفتگو می کنم، اینرا می دانم. خنده داره... من با شما کار می کنم که گفته های شما را بازگو کنم... اما فقط دارم کار خودم را میکنم. قبلا هم اینها را بارها گفته بودم. با این حال... من خیال ملاقات با یکی از شماها را ندارم. اما ایناحساس خیلی ها است. (شما می گویید) رویداد جهانی در کار نیست... نمی توانید بصورت فیزیکی به ما سلام کنید... پس از دید شخصی چگونه آن میتواند مقبول ما باشد؟ با توجه به انرژی ما، شما باید بدانید که ما چگونه هستیم. البته... مقصودم این نیست که آن تنها در مخیله ما باشد... بلکه منظورم این است که واقعا قابل رویت باشد... بصورت کاملا فیزیکی. آیا این کار خیلی سخته؟ چه اشکالی دارد؟مشکلی که این کار ایجاد می کند بسیار عظیم تر از آن چیزیست که شما فکر می کنید. ما نمی گوییم که این کار مشکل است، یا نمی توانیم از پس آن برآییم... پس چرا انجام نمی دهید؟صداقت. چی؟ از سوی چه کسی؟همه. با چه هدفی؟ می توانم بگویم بسیاری از ما وفادار بوده ایم... احساس می کنم منظور شما، وفادار بودن به کسی بجز خودمان نیست... درست می گویم؟طبیعتا.آنچه که درون شما نهفته است، همانا آگاهی بسیار بر همه چیز است که همواره (درون شما) بوده... هست ... و خواهد بود.بخود وفادار بمانید، شما در میان بازی قرار دارید که عامل اصلی وجود شما ست. از این رو شما مجاز هستید... با حفظ ایمان درونی به خود، تغییرات عمده ای را که ما از آنها صحبت به میان آوردیم، ایجاد نمایید.اینرا پیش از آمدنتان، می دانستید!به همین دلیل است که شما در ژرفای خود می دانید، آنچه که می بینید نمایانگر تمامی "گونه های موجود" در جهان نیست. شما در ذات خود واقفید... که شما خود، عشق هستید... و به این منظور اینجا هستید که جهانی نو برپا سازید. اما با کمک شما... نه؟قطعا. و در این مرحله از آزمایش، ما بیش از توانمان مشغول کمک به شما هستیم. هنگام آن فرا خواهد رسید، روحهای عزیز... خانواده ما... اگر اکنون آنرا بجویید، مطمئنا فرا خواهد رسید.ما احساسات شما را به بازی نمی گیریم که شما را پیش بیاندازیم تا جلو جلو بروید، آنهم بدون هیچ دلیل خاصی. مطمئنا، این شیوه عملکرد و نیت ما نیست. ما آمده ایم به شما کمک کنیم تا برای آنچه که برای شما در شرفاتفاق است، آماده شوید. خب... من مفهوم "اتفاق" را می دانم... ضمن آنکه عادتم شده بود که از این عبارت استفاده کنم، زیرا بنظرم عبارت " خطرناکی" برای استفاده است... اما از شما می خواهم که آنرا بکار نبرید... تعریف صحیح ان "رویداد" یا "رخداد" است.درخواست تو را می پذیریم. ما مایل نیستیم هیچ یک از شما کورکورانه از ما پیروی کند.بگذارید اینرا برایتان بگوییم.آن هنگام که ما بیاییم... شما در وضعیت بسیار بهتری خواهید بود... تا هر آنچه که ما به شما پیشنهاد می کنیم را بکار برید.اکنون شما می پندارید که آماده اید. برخی آماده اند. اما بسیاری هنوز آماده نیستند.ما همانگونه که غرق گشته در عشقیم، طالب آنیم که فرایند گذار (برای شما) بگونه ای هموار صورت گیرد. ببخشید که حرف شما را قطع می کنم... اگر ما آماده نیستیم... پس چرا قرار بود شما خود را در اکتبر 2008 برای ما نمایان سازید؟زیرا آن طرحی بود برای همان موقع. اما اکنون شاهد آن هستیم که از آن هنگام تا کنون تعداد زیادی بیدار شده اند. شما کمک بسیاری به من نموده اید و بنظر می رسد خیلی ها به دام این عشق افتاده اند! منعشق را بی شک...پاسخ همه چیز می دانم. این همان چیزی است که شما به صحبت با ما راجع به آن، مداومت می ورزید... در شگفتم، تا کی می خواهید به صحبت با ما راجع به پیشرفت، ادامه دهید؟... ما کمی (از این حرفها) "خسته" شده ایم...می دانم که گفتنش درست نبود... اما ما داریم سعی می کنیم به شما "بفهمانیم " که دقیقا در کجا (چه وضعیتی) قرار داریم. شاید "آشنا کنیم " عبارت بهتری باشد. لطفا فکر نکنید من آدم ناسپاسی هستم... نه اینطور نیست...اما شما نیاز به هیجان درونی دارید، اینطور نیست؟ شاید...پس خاطر نشان می کنیم... به آنچه که اشاره نمودیم، عمل کنید.همانی باشید که هستید.هیچ چیز از "بدست آوردن آن" هیجان انگیزتر نیست.هیچ چیز بهتر از آن نمی تواند احساس عشق مطلق بی قید و شرط، به شما ببخشد. هیچ چیز!هیجان می خواهید؟ بروید در خودتان بجویید!خویش حقیقی تان.فطرت خویش.نه چیز دیگر... آنچه به شما می گوییم حقیقت است... می توانید آنرا انجام دهید.از آنجاییکه شما هنوز به شناخت کامل خویش نائل نشده اید، ما دوست نداریم شما را با احساس "عدم همترازی" تنها بگذاریم. ما اینطور برداشت می کنیم که تفسیر تو از ما اشتباه است، بلاسم. آنگونه که می گویی، در ما انگیزه ای برای مداومت ورزیدن بر شما نیست.ما حقیقت را به زبانی ساده بیان می کنیم.شما می پندارید که با آغاز ورود ما... هیجان چنین فتح بزرگی، موجب می گردد که بقیه ایام را در تعالی بسر برید.به شما می گوییم... آغاز شناخت خود حقیقی راهی است برای متعالی شدن، ورای تمامی آنچه که از مجراهای دیگر به شما می رسند.منظور ما این است.ما به آن آگاهیم.هیجان شما، در انتظار شماست.هیجان شما، در جستجوی شماست.شما... شما "زمینیان کوچک"، آنچانکه شما عزیزان خود را می نامید... هنگامی که خود حقیقی تان را یافتید و به شکوه آن پی بردید... امکان ندارد چیز دیگری را در درون یا برون خود بیابد که مایل به زندگی با آن باشید. باشه... این را می پذیریم... بعدش چکار کنیم؟ باز هم تکرار می کنم، ما باید... به ادامه دادن مداومت بورزیم، خب پس ما چه انتخابی داریم؟ سخنان حکمت آمیز شما الهام بخش و موجب تعالی است... با این حالچگونه... چگونه چگونه چگونه ما می توانیم به خود حقیقی مان دست یابیم؟ می دانم که این را قبلا هم پرسیده ام... تا آنجا که منمیدانم آنچه که شما می گوییدحقیقت است... اما بنظرم یافتن آنچه که شما از آن سخن می گویید، در خودم... بسیار بعید است. بسیار بعید است... اما نمی گویم اینجا نیست. فقطچطور می توان به آن دست یافت؟ همه ما بسیار مشتاق آنیم.شما با هر تنفسی که می کنید، در حال سفر بسوی آن هستید. هنگامی که احساس خوبی دارید... واقعا خوب... حس نشاط و عشق... می توانید بخشی از آنرا به چنگ آورید و مطمئن باشید که در مسیر درست گام بر میدارید. وقتی حس خوبی ندارید... در واقع به عقب باز نگشته اید بلکه فقط اندکی از مسیر اصلی منحرف شده اید، فقط همین. هر چه بیشتر از احساس عشق قلبی خود متابعت کنید... نزدیکتر میشوید... و هر قدر نزدیکتر شوید... مشتاق تر می شوید. مطمئنا سفر به آن منزل دوردست، بسیار طولانی بوده است. با آن همه پیچ ها و موانع مشکل سازی که بر سر راه بوده.با این حال با هر گامی که در این مسیر برداشتید، به منزل نزدیکتر شدید... آیا گرمای چراغی که در منزل برافروخته است را حس نمی کنید؟اگر بخود اجازه دهید، تمام آن کسانی که طی این مدت در این پیشروی همراهتان بودند را خواهید دید.شما هیچگاه تنها نیستید. هیچگاه!چه بسیار که این "همراهان نامرعی" پس از افتادن، شما را ایستاندند. بارها در گوش شما سخنان دلگرم کننده نجوا نمودند. دفعات فراوان از سوی خویش، از پروردگار عالمیان برای شما طلب یاری نمودند.چه بدانید یا ندانید، اینها همه حقیقت است. کاملا به خودتان بستگی دارد که راجع به آنان چه حسی داشته باشید.ما بلاسم را متقاعد نساختیم. هیچیک از شما در قلب خود مطمئن نیستید که اینها می تواند حقیقت باشد.تنها گواه ما بر شما، احساستان است!... اکنون. پس در قلب خود... دست روی قلب (بحالت قسم خوردن)...می دانم که شما را دوست دارم ! اشاره می کنم... که وقت رفتن است. از حضور دوباره شما مسرور شدم. با عشق... عشقی به وفور... سپاسگزارم. من و همگی ما.مترجم: سعید لطفا نظرات و پیشنهادات خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید include("voetnoot.php") ?> |